جدول جو
جدول جو

معنی در پی - جستجوی لغت در جدول جو

در پی
درعقب، در دنبال، در پس
تصویری از در پی
تصویر در پی
فرهنگ فارسی عمید
در پی(دَ پَ / پِ)
در پس. در عقب. (آنندراج). در دنبال. در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عقر، در پی شکارافتادن. (از منتهی الارب) ، پیاپی: متکاوس، در پی آمدن چهار حرکات به اجتماع دو سبب (در فن عروض). اقتصاص، اقصاص، در پی قصاص شدن. تعجس، در پی کاری شدن. تقفیه، در پی فرستادن. (از منتهی الارب).
- در پی داشتن، اتباع. اعقاب. اقفا. تتبیع. تعقیب.
- در پی رفتن، تقضض. تقفی. قت ّ. (از منتهی الارب).
- در پی کردن، تعاقب کردن. از پس کسی رفتن. (ناظم الاطباء). تعقیب. عقاب. معاقبه. (از منتهی الارب).
- در پی کننده،عقیب. معاقب. (از منتهی الارب) ، لازم. مهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در پی
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
تصویری از در پی
تصویر در پی
فرهنگ لغت هوشیار
در پی
متعاقب
تصویری از در پی
تصویر در پی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درپی
تصویر درپی
تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره، برای مثال سیه گلیم خری ژنده جل پشم آکند / که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو (سوزنی - ۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چادر پیه
تصویر چادر پیه
پردۀ نازکی از پیه که معده و روده ها را فرامی گیرد، ثرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در پی داشتن
تصویر در پی داشتن
به دنبال داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ بُ دَ)
قبول کردن. اجابت نمودن، تحمل کردن، پیشنهاد خود کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ پِ)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 17 هزارگزی جنوب خاوری ساری و یک هزارگزی بالاگولا، با 405 تن سکنه. آب آن از رود تجن و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درپه. درپین. دربه. دربی. پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان). اگرچه اصل آن درپی بوده، به فتح بای پارسی، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). رقعه. (از منتهی الارب). وصله. و ژنگ. پاره: جئه، درپی کفش. (منتهی الارب).
- درپی پذیر،وصله بردار. (یادداشت دهخدا).
- درپی پذیرفتن، قابل وصله و پینه بودن. (ناظم الاطباء) :
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
حکیم سوزنی (از آنندراج).
انعشاش، درپی پذیرفتن پیراهن. (از منتهی الارب).
- درپی خواه، وصله خواه. جامۀ کهنه و پاره که لازم است آنرا وصله کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ارقعالثوب، درپی خواه شد جامه. تلدم، درپی خواه گردیدن جامه و موزه. (از منتهی الارب).
- درپی دوختن، وصله کردن:
گر بدرد ز برق آن ژنده
درپی از مهر و مه بر آن دوزم.
حکیم اورمزدی (از آنندراج).
- درپی زدن، وصله زدن. وصله کردن:
سلطان اولیا دید قد تو در طریقت
از جامۀ خضر زد بر جامۀ تو درپی.
سیف اسفرنگی (از آنندراج).
- درپی کردن، وصله کردن. وصله زدن. پینه دوختن. رقعه دوختن. پاره زدن: الباد، تلبید، تلدم، تلدیم، ردم، صله، وصل، درپی کردن جامه را. فرطمه، دوختن بینی موزه را و درپی کردن. (از منتهی الارب). فشاغ، چرم پاره ای که از آن مشک را درپی کنند. نفابه، درپی کردن موزه را. (از منتهی الارب).
- درپی کرده، وصله شده. رقعه دوخته. پیوندبست. پینه زده: مرقع، متنصح، جامۀ درپی کرده و نیکو دوخته. مقبل، مقبول، همل، جامۀ درپی کرده. هدم، جامۀ کهنۀ درپی کرده. (منتهی الارب).
- درپی کننده، وصله زننده. لخه دوز در تداول خراسان: لادم، درپی کننده جامه. منقل، درپی کننده نعل و موزه را. (از منتهی الارب).
- درپی نهادن، وصله کردن. پینه نهادن. (ناظم الاطباء). پاره دوختن: ترقیع، عش ّ، لقط،درپی نهادن جامه را. (از منتهی الارب).
- درپی نهاده، جامۀ وصله شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
پر پیچ پیچا پیچ بر پیچ: این وعده فردای توپیچ اندرپیچ آخر غم هجران تو چند اندر چندک (منوچهری) -2 پیچیده پر شکن مرغول (زلف)، معقد پیچیده مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
دارای پیچ و خم پر پیچ و خم پیچا پیچ پیچ اندر پیچ: دست در هم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی اندر پی
تصویر پی اندر پی
متصلیکی بدنبال دیگریپیاپیپی در پی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی از چین صفاقی است که دو عضو داخل بطن را بیکدیگر مربوط میسازدپرده ای که اصل آن مزودرمی است و قسمتی از صفاق و رابط بین دو عضو داخل بطن است. توضیح این کلمه بغلط در کتب طبی و تشریحی معاصر به (چادرینه) تصحیف شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدر پیشه
تصویر پدر پیشه
پیشه پدریکار و حرفه اجدادی: (پدر پیشه تبر تیشه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پیوستن
تصویر در پیوستن
متصل شدن، ملحق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پیچیدن
تصویر در پیچیدن
تا کردن، لوله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیلی پس پیلی فیلی بدنبال فیل دیگر پیلان بصف: طناب نوبتی یک میل در میل بنوبت بسته بر در پیل در پیل. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درپی
تصویر درپی
در عقب، در پس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در په
تصویر در په
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پیش
تصویر در پیش
سابق، پیش از این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پین
تصویر در پین
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درپی
تصویر درپی
((دَ))
پینه، وصله، تکه ای پارچه که بر پارگی جامه دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در پیش کردن
تصویر در پیش کردن
((دَ. کَ دَ))
اسیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
متناوب، متواتر، مرتباً، متوالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
Successive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از به طور پی در پی
تصویر به طور پی در پی
Successively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بستن در
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از به طور پی در پی
تصویر به طور پی در پی
последовательно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
последовательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از به طور پی در پی
تصویر به طور پی در پی
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
aufeinanderfolgend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از به طور پی در پی
تصویر به طور پی در پی
послідовно
دیکشنری فارسی به اوکراینی