- در پی
- متعاقب
معنی در پی - جستجوی لغت در جدول جو
- در پی
- پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
- در پی
- درعقب، در دنبال، در پس
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
سابق، پیش از این
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
در عقب، در پس
تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره، برای مثال سیه گلیم خری ژنده جل پشم آکند / که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو (سوزنی - ۸۰)
متصل شدن، ملحق شدن
تا کردن، لوله کردن
به دنبال داشتن
پیشه پدریکار و حرفه اجدادی: (پدر پیشه تبر تیشه)
متناوب، متواتر، مرتباً، متوالی
قسمتی از چین صفاقی است که دو عضو داخل بطن را بیکدیگر مربوط میسازدپرده ای که اصل آن مزودرمی است و قسمتی از صفاق و رابط بین دو عضو داخل بطن است. توضیح این کلمه بغلط در کتب طبی و تشریحی معاصر به (چادرینه) تصحیف شده است
متصلیکی بدنبال دیگریپیاپیپی در پی
دارای پیچ و خم پر پیچ و خم پیچا پیچ پیچ اندر پیچ: دست در هم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران. (منوچهری)
پر پیچ پیچا پیچ بر پیچ: این وعده فردای توپیچ اندرپیچ آخر غم هجران تو چند اندر چندک (منوچهری) -2 پیچیده پر شکن مرغول (زلف)، معقد پیچیده مشکل
پیاپی
پیلی پس پیلی فیلی بدنبال فیل دیگر پیلان بصف: طناب نوبتی یک میل در میل بنوبت بسته بر در پیل در پیل. (نظامی)
پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
پردۀ نازکی از پیه که معده و روده ها را فرامی گیرد، ثرب
Successively
Successive
последовательно
последовательный
nacheinander
aufeinanderfolgend
послідовно
послідовний
sukcesywnie
kolejny